۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

چقدر به مشکلات روانی خودمان بينش داريم؟

به اين فکر می کردم که در هر صورت ساديست يا مازوخيست بودن يا به عبارت ديگه درگير شدن در روابط BDSM طبيعی نيست، يعنی کسی که علاقمند به اين کارها است مطمئناً يک مشکلی داره که اين رفتارهای خاص براش توليد لذت مي کنه، اما مسأله مهم اينه که اين رفتارها مي تونند سالم به حساب بياند و حتی يک جورهايی خيلی مثبت و کمک کننده و در عين حال ناسالم و مرضی، اما واقعاً معيار چيه؟


داستان اينه که حتماً يک مشکل ريشه اي اين وسط وجود داره و خصوصاً در سادومازوخيسم اين مشکل معمولاً يک الگوی رابطه اي ناسالم بين فرد و پدر و مادرش در کودکی هست که مي تونه تا زمان حال هم ادامه پيدا کرده باشه. اون مشکل ريشه اي که باعث مي شه فرد از حالت سلامت محض (فرضاً) منحرف بشه، مي تونه آدم رو به خيلی سمت و سو های ناسالم بکشونه، مي تونه آدم را به سمت سادومازوخيسم بياره يا مي تونه به سمت انواع بيماری های روانی ببره


 مثلاً فرض کنيد شما پدر يا مادری داريد با اين مجموعه خصوصيات: کمال گرا، سلطه گر، انعطاف ناپذير، خسيس، خيلی حساس به نظم و جزئيات امور که خيلی هم سخت به ديگران اعتماد ميکنه.

مسلماً داشتن چنين پدر يا مادری باعث ايجاد يک سيستم معيوب خانوادگی مي شه و روابط اين فرد با همسر و فرزندانش هم روابط سالم و طبيعی نخواهد بود، فرض کنيم اين پدر يا مادر 4 فرزند داره، اتفاقی که ممکنه بيفته اينه که مثلاً يکی از فرزندان خيلی سالم و طبيعی باشه، يکی ديگه از فرزندان يک آدم وسواسی شديد بشه، يکی ديگه يک آدم عصبی يا افسرده بشه و يکی ديگه از فرزندان مازوخيست بشه!!!

(دقت کنيد اين مثاله، ممکنه همه فرزندان اين پدر يا مادر هم سالم از آب در بيان و يا به مشکلات ديگه اي غير از اينها که گفتم دچار بشند)

يا يک الگوی ديگه برعکس اينه، فرض کنيد کودک قدرت طلبه، رقابت بر سر قدرت از کودکی بين پدر و مادر و کودک در خانه هست، بيرون از خانه هم همين طور و کودک احتمالاً در اين رقابت ها ناکام مي شه، اين ميل به قدرت در اون نمي ميره، به درون مي خزه و بالاخره از يک جايی سر بيرون ميآره.


خب حالا منظور من اينه که اون بچه اي که مازوخيست يا ساديست شده، اگر با دنيای BDSM آشنا بشه و بتونه يک رابطه خوب و کنترل شده با يک نفر برقرار کنه، احتمالاً مشکلاتش تا حد زيادی کنترل مي شه و در دراز مدت ممکنه حتی احساسات مازوخيستيش از بين بره و سالم بشه و يا تغيير شکل بده و از حالت يک نياز بيمارگون به يک تفريح آشنا و لذت بخش تبديل بشه که کاملاً تحت کنترله.

چرا؟ چون اون مشکل اساسی که باعث شد اين فرد مازوخيست يا ساديست بشه نياز به تغذيه داره، و وقتی اون چيز درست تغذيه بشه رشد مي کنه و متحول مي شه، نکته مهمش اينه که ديگه نمياد ساير منابع روانی فرد را ببلعه، يعنی فرد را در ساير شئونات زندگی لنگ کنه چون منبع غذايی خودشو داره. البته اين يک شرط مهم داره و اون اينه که منبع مشکل به مرور زمان حل و فصل بشه، مثلاً رابطه فرد با پدر يا مادر مشکل دار به نوعی اصلاح بشه، اگه اين منبع اصلاح نشه سادومازوخسيم مثل يک سوپاپ اطمينان عمل مي کنه که مانع جوش اومدن ديگ نمي شه باعث خنک شدن ديگ هم نمي شه، فشار زياد را تخليه مي کنه اما اون ديگ همچنان در حال جوشيدنه.

گاهی مي تونه بدتر هم باشه، وقتی منبع مشکل زيادی قوی باشه، سادومازوخسيم نمي تونه به اندازه کافی قدرت تخليه روانی داشته باشه چون اين فعاليت ها در ذات خودش فيدبک منفی هم داره به دلايل مختلف، و تعادل بين فيدبک منفی و فيدبک مثبت سادومازوخسيم در بهترين شرايط يک خروجی مثبت باريک، در حد همون سوپاپ اطمينان مي تونه باشه. لذا در دراز مدت فرد سعی مي کنه يا فشار بيشتری به سادومازوخسيم وارد کنه، يعنی درگير روابط آسيب زای اين قضيه مي شه و به خودش و ديگران بدون کنترل آسيب مي زنه و اين مي شه يک سير قهقرايی و يا سادومازوخيسم برای اون فرد کارکرد مفيدش را از دست ميده و فشار روانی که بر اون فرد وارده از جاهای ديگه زندگيش مي زنه بيرون، و در این شرایط بی دی اس ام فقط يک مهمون ناخوانده و مشکل اضافه خواهد بود.


نتيجه چيه؟ نتيجه اينه که اگه ميخوايم ببينيم سالميم يا نه، اولش دنبال الگوهای ناسالم روابط خودمون با پدر مادرمون بگرديم، بخصوص در کودکی، بعد بررسی کنيم که الان در مقطع فعلی چقدر هنوز با اون مشکلات درگير هستيم و چقدر تونستيم حل و فصلشون کنيم،

اگه بتونيم اون الگوهای ناسالم رابطه با پدر و مادر را درست درک کنيم احتمالاً خيلی راحت مي تونيم با خودمون و مشکلاتمون و احياناً با پدر و مادرمون کنار بيايم، قطعاً مي تونيم زندگی بهتری داشته باشيم و از همه چيز لذت بيشتری ببريم، دقت کنيد که گفتم اين الگوهای ناسالم رفتاری بين ما و پدر و مادر بدون اينکه ما حتی عقلمونم بهش قد بده در عمق وجودمون به شکل يک هيولای گرسنه پنهان می شوند و از ما انرژی می بلعند و به ما فشار می آورند و ديگمون را به نقطه جوش مي رسونند، اين مشکلات مي تونه تا سال ها و گاهی تا آخر عمر با آدم بمونه بدون اينکه بفهمه اصل و منبع قضیه کجاست.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر